نگاهي نو به علوم قرآني(5)


 

نويسنده:امن اله طايران




 

اعجاز قرآن
 

معناي لغوي اعجاز
 

1- البيان« الا عجاز جعل الغير عاجزا» عاجز ساختن ديگران از انجام آن عمل( باب افعال است)
2- البيان « وجدان العجز» يعني پيدا شدن عمر
3- اتفان سيوطي« ان المعجزه امر خارق للعاده و هي اما حسية مثل اکثر معجزات بني اسرائيل و اما عقليه مثل معجزات هذه الامة»
معجزه يک امر خارق العاده است( نه اينکه قانون ندارد ولي اين قوانيني که ما عادت کرديم را خرق مي کند) و آن يا حسي است مثل اکثر معجزات بني اسرائيل( يعني عصاي موسي و زنده کردن مرده حضرت عيسي) و يا عقلي است مثل معجزات اين امت( اسلام) مثل قرآن.
برهان معجز تو کلام الهي است
نه چون کليم و ذوالفنون از مار و ماهي است
عيسي ز مقدم تو به ايام مژده داد
و ز يمن آن سخن نفسش جان به مرده داد
معناي اصطلاحي اعجاز کسي که مدعي منصبي از منصب هاي الهي است( مثل پيامبر) و به عقيده ي شيعه( مثل امامت)، بايستي کاري کند که ديگران از انجام آن عاجز باشند و بالاتر از قوانين عادي و حاکم بر نظام طبيعت باشد گرچه خارج از قانون مندي جهان نيست تا دليل بر صدق مدعايش بشود.
معجزه اين است که کاري انجام دهد که با فرمول هاي عادي بشري قابل اجزا نباشد مثلاً ساختن کامپيوتر و به سفر به ماه و... با فرمول هاي عادي است اما معراج پيامبر فوق عالم طبيعت است و لذا محال است بتواند کار پيامبر يا حضرت عيسي را انجام دهد مگر از همان فرمول هاي پيامبران استفاده کنند.
« معضرات پيامبران هم از قانون مندي کامل جهان بيرون نيست و در همين جهان است.»
راه انجام اين امور را گفته اند در سير و سلوک است و درواقع در پيدا کردن ولايت تکويني است مثل سلمان که عرفاً مي گويند قابل انجام است.

فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد
ديگران هم بکنند آنچه مسيحا مي کرد

اين کار محال عقلي نيست آن هم تحت قانون هاي همين هستي است اما بايد ولايت تکويني پيدا کرد مثلاً مسلمان در آن وادي گام برداشته که پيامبر و اهل بيت بودند و به همين دليل پيامبر در مورد او فرمود« سلمان منا اهل البيت»
معجزه در صورتي دليل بر صدق مدعي است که از نظر عقل و شرع ممکن باشد اگر کسي ادعاي کاري کند که برهان عقلي آن را قبول ندارد اين کار معجزه نيست. مثلاً بگويد کل کره ي زمين را در تخم مرغ جا مي دهم، شتر را از ته سوزن عبور مي دهم. اين دروغ است چون امتناع ذاتي دارد و امتناع ذاتي محال است که تحقق پيدا کند زيرا انجامش به اجتماع نقيضين مي رسد و لذا مي گويند قدرت خدا هم به آن تعلق نمي گيرد.
و يا شرع آن را قبول نداشته باشد مثل اينکه کسي ادعاي پيامبري کند و اين سخن بعد از وفات پيامبر مي تواند مطرح شود زيرا ما پيامبر را با دليل عقلي قبول کرديم و حضرت هم فرمود بعد از من کسي ديگر نمي آيد( اين دليل شرع را آقاي خوئي در البيان آورده).
چون خدا در جهان قانون مندي قرار داده و با وجود آوردن مقدمات نتيجه حاصل مي شود اگر کسي آن شرائط را فراهم کند به نتيجه مي رسد مثل کسي که خدا را قبول ندارد اما مي تواند عالم شود يا مرتاضي که خدا را قبول ندارد اما رياضت مي کشد و در نتيجه قادر به يک سري اعمال مي شود و اين امر درست هست اما انحراف است.
 

ارائه معجزه از جانب پيامبران
 

هر پيامبري نياز دارد که معجزه بياورد به دلايل زير:
1- مسلم است که خداوند بايد به بندگان تکليف بدهد زيرا که تکليف باعث کمال انسان است و باعث رسيدن انسن به هدف مي باشد اگر خدا تکليف ندهد يکي از سه فرض زير بيرون نيست:
الف- خدا علم به سعادت ابدي انسانها ندارد و لذا تکليفي نداده تا آنها به آن سعادت برسند.
ب- خدا سعادت انسانها را اراده نکرده است يعني نحل دارد( بخل يعني عطا نکردن)
ج- خداوند قدرت ندارد به انسانها تکليف دهد.
مي دانيم که هر سه فرض باطل است چون تمام آنها نقص است و خدا کمال محض مي باشد و در آنجا نقص راه ندارد پس به حکم خدا تکليف به بشر داده است بديهي است. که تکليف بدون مبلغ محال است و آن مبلغان و رسانندگان تکليف پيامبران خدا هستند به همين جهت است که نعمتي بالاتر از وجود پيامبر امکان ندارد چون اينها هستند که انسان را به سعادت حقيقي و ابدي راهنمائي مي کنند و نعمت همين است. امور ديگر که زودگذر باشد نعمت نما است نه نعمت و اين منصب بالاترين منصب الهي است. پس پيامبران بايستي معجزه بياورند تا مردم به انحراف کشيده نشوند و اين نعمت حقيقي را از نعمت هاي قلابي باز شناساند.
در قرآن نکاتي است باينکه:
وجود پيامبر را بالاترين نعمت به قلم آورده و مي فرمايد: پيامبر از جنس خود انسان است در عين حال که ارتباط با خالق جهان دارد و دردهاي بشر را هم حس مي کند نه اينکه هيچ خبري از گرفتاريهاي بشر نداشته باشد، تمام غرايز بشر در او هست و لذا از فرشته خيلي بالاتر و بهتر است براي بشر.
در سوره ي آل عمران آيه ي 164 مي فرمايد:
« لقد من الله علي المومنين اذبعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزکيهم و يعلمهم الکتاب و الحکمه و ان کانوا من قبل لفي ضلال مبين»
« خدا منت گذارد بر مؤمنان( منت گذاشتن يعني نعمت دادن) که پيامبر در ميانشان فرستاد از جنس خودشان که راهنمائي کند آنها را به تلاوت آيات و تزکيه کند و تعليم کتاب و حکمت نمايد».
عده اي گفته اند: منظور از کتاب آيات قرآن و منظور از حکمت سنت است و عده اي هم گفته اند:
منظور از کتاب مباحث نقلي است و منظور از حکمت مباحث عقلي است.
نکته قابل ذکر ديگري که از اين آيه بدست مي آيد تقدم تزکيه بر تعليم است چنانچه در بعض آيات ديگر هم تزکيه را مقدم داشته بر تعليم از جمله سوره ي بقره آيه 151:
« کما ارسلنا فيکم رسولا منکم يتلوا عليکم اياتنا و يزکيکم و يعلمکم الکتاب و الحکمه و يعلمکم مالم تکونوا تعلمون»
« چنانکه رسول گرامي خود را فرستاديم که آيات ما را براي شما تلاوت کند و نفوس شما را از پليدي و آلودگي جهل و شرک پاک و منزه گرداند و به شما تعليم حکمت و شريعت دهد و از او هرچه را نمي دانيد بياموزيد».
ديگر سوره ي جمعه آيه 2:
« هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم اياته و يزکيهم و يعلمهم الکتاب و الحکمه و ان کانوا من قبل لفي ضلال مبين»
« اوست خدايي که برانگيخت در ميان مردم امي پيامبري از خودشان تا بر آنان آيات وحي را تلاوت کند و آنها را از لوث جهل و اخلاق زشت پاک سازد و کتاب و حکمت به آنها بياموزد که پيش از اين همه در گمراهي بودند».
همانطور که گفته شد در اين سه آيه اول تزکيه را فرمود بعد تعليم را اما در سوره ي بقره آيه 129 اول تعليم را آورده و بعد تزکيه را مي فرمايد:
« ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم اياتک و يعلمهم الکتاب و الحکمة و تزکيهم انک انت العزيز الحکيم»
آنطور که محققين گفته اند هدف انبياء تزکيه بشر است. تزکيه باب تفعيل است از « زکوة» به معناي رشد دادن. هدف پيامبران هم رشد دادن انسانهاست و رساندن به کمال نهائيشان که سعادت واقعي همان است پس هدف آنها همان تزکيه مي شود. ساير چيزها از قبيل علم جهت دار و حتي عبادات معدات و مقدمات هستند براي رسيدن به سعادت نهائي. پس علم در مقام عمل قبل از تزکيه بايد باشد چون از معدات است و در حقيقت جزء علل مادي و صوري است که بدون آنها نتيجه حاصل نمي شود ولي علت غائي تزکيه است. پس جاهائي که اول علم آمده است طبق روال طبيعي است اما آنجا که اول تزکيه را آورده از باب اين است که گفته اند علت غائي از نظر اهميت مقدم بر تمام علل است. حتي فاعليت فاعل از اوست و بين فيلسوفان اسلامي اين مسأله مشهور است که گفته اند علت غائي با توجه به ماهيتش علة العلل است يعني علت علل فاعلي و مادي و صوري است ولي با توجه به وجودش معلول علت فاعلي است و بعد از علت صوري و مادي است و حاجي در بحث علت و معلول در منظومه مي گويد:

علة فاعل بما هيتها
معلولة لها بانيتها

علت غائي با توجه به ماهيتش علت است از براي فاعلي يعني متحرک فاعل اوست اما با توجه به وجود خارجيش معلول علت فاعلي است.
در اين آيات آنجا که اول علم را آورده با توجه به مرحله عمل است که بايد علم و آگاهي باشد تا تزکيه حاصل شود و تزکيه نتيجه است اما آنجا که تزکيه را آورده با توجه به وجود ذهني آن است يعني با توجه به ماهيتش که در ذهن فاعل است.
در سوره ي الرحمن آيات 1 و 2 مي فرمايد:
« علم القرآن خلق الانسان»
اينجا هم علت غائي را مقدم داشته از نظر اهميت يعني غايت انسان ياد گرفتن قرآن است. تعليم قرآن را قبل از خلقت انسان آورده در صورتيکه تا انسان نباشد نمي تواند قرآن ياد بگيرد اما مي خواهد بفرمايد هدف و غايت ياد گرفتن انسان است در حاليکه در عمل يادگيري بعد از خلقت انسان است پس غايت براي بشر مي شود تزکيه و رشد کردن. لذا از نظر عمل تزکيه موخر است و آنجا که تزکيه اول آمده با توجه به اهميت آن است.
2- معجزه دليل صدق مدعيان منصب الهي است. اين امر را عقلا قبول دارند اگر کسي نماينده ي حاکمي باشد و بگويد که اين حاکم در وقت معيني هديه ي خاصي را به من خواهد بخشيد اگر در همان وقت موعد هديه ي مورد نظر را آن حاکم به سفير خود بفرستد و ببخشد معلوم مي شود که آن سفير مورد قبول آن حاکم است و الا تکذيبش مي کرد و نمي فرستاد.
به اين نکته در سوره ي حاقه از آيه 39 به بعد اشاره فرموده است:
« انه لقول رسول کريم، و ما هو بقول شاعر قليلاً ما تومنون و لا يقول کاهن قليلا ما تذکرون، تنزيل من رب العالمين، و لو تقول علينا بعض الا قاويل، لاخذ نامنه باليمين، ثم لقطعنا منه الوتين».
بي ترديد آن قول رسول کريم است( يعني نماينده ي تکويني خداوند که اعم از پيامبر است يعني فرشته)، و قول شاعر نيست، شعر نيست( يعني خيالات نيست حقايق است) اما کم است ايمانتان، ايمانتان ضعيف است، و قول کاهن نيست کم متذکر مي شويد، از طرف خداوند نازل شده است.
« تقول يعني دروغگوئي) اگر افتراحي نيست به ما بعضي گفتارها را دستش را مي گرفتيم کنايه از اينکه جلوي او را مي گرفتيم( چون نوشتن با دست راست است يمين فرموده)، سپس رگ گردنش را مي بريديم.
درواقع مي خواهد بفرمايد پيامبري که معجزه بدست او ظاهر کرم مورد رضاي من و فرستاده ي من است دلالت معجزه بر صداقت مبتني بر حسن و قبح عقلي است و اگر کسي منکر حسن و قبح عقلي باشد مثل اشعري ها که فرقه بزرگي از سني ها هستند نمي تواند معجزه را دليل بر صدق ادعاي پيامبران بداند چون در آن صورت صادق و کاذب پيش او يکي خواهد شد.
بهترين معجزه آن است که شبيه و از سنخ مترقي ترين فن زمان باشد در اين باره
حديثي است از حضرت ابوالحسن امام رضا(ع) که از حضرت پرسيدند:
« چرا معجزه حضرت موسي« يد بيضاء» و عصا بود و معجزه ي حضرت عيسي بينا کردن کور مادرزاد و زنده کردن مردگان بود و چرا معجزه ي پيامبر اسلام(ص) از سنخ فصاحت و بلاغت و خلاصه الفاظ متداول بشر بود»
حضرت فرمود:
« در زمان هر کدام از پيامبران علم خاصي رواج داشت که پيغمبر در همان موضوع کار خارق العاده انجام مي داد تا زودتر و بهتر اثر کند».
علت اينکه از سنخ آن فن متداول بايد باشد براي اين است که مردم دنبال دانشمندان قومشان هستند و اينکه معجزه از سنخ آن علم متداول زمان است در درجه ي اول دانشمندان متوجه مي شوند و تصديق مي کنند و سپس مردم بدنبال آنها هدايت خواهند شد در سوره ي « طه» از آيه 69 به بعد به اين مطلب اشاره دارد و مي فرمايد:
« و الق ما في يمينک... فالقي السحره سجداً قالوا امنا برب هرون و موسي»
و بينداز آنچه در دستت است« پس ساحران به سجده افتادند و گفتند ايمان آورديم به پروردگار هارون و موسي»
اولين کساني که ايمان آوردند همين سحره بودند و به همين دليل که جادو و سحر در آن زمان متداول بود معجزه ي حضرت موسي چنين بود.
در زمان حضرت عيسي نيز علم طب بسيار پيشرفت کرده بود که آن در اثر نفوذ علماي يونان بود و سوريه و فلسطين در آن زمان در استعمار يونان قرار داشت. حضرت عيسي به گفته ي خود قرآن در چنين موقعيتي کور مادرزاد و مرض برص را شفا مي داد و مرده را زنده مي کرد.
« ... و تبري الاکمه و البرص باذني و اذا تخرج الموتي باذني...»
« هنگاميکه بهبودي مي بخشيدي کور مادرزاد و مرض لاعلاج برص( چيزي شبيه جزام) به اذن من و آن زماني که مرده را زنده مي کردي باذن من»
( مائده/ 110)
اينکه مي فرمايد باذن من يعني با ولايت تکويني و فرمان خداست.
اما معجزه پيامبر اسلام در آن زمان فصاحت و بلاغت به اوج رسيده بود که از ميان عرب ها آنها که خواندن و نوشتن بلد بودند تمام تلاششان را در اين کار صرف مي کردند و هفت قصيده ي معروف را بنام « مذهبه ي سبعه» از خانه ي کعبه آويزان کرده بودند و در وجه تسميه ي آن دو نظر است»
1- از نظر ارزش و اهميت به آنها گفته شده بود « مذهب سبعه» يعني مثل طلا است.
2- عده اي هم مي گويند چون با آب طلا در لوحه ي گرانقيمتي نوشته شده بود به اين نام ناميده شده است. پس در ميان اين قوم لازم بود که معجزه اي از همان سنخ آورده شود تا در آن زمان قابل پذيرش باشد و قرآن از اين قبيل است. البته بايد متذکر شد که پيغمبر اسلام معجزات ديگر فراوان داشت ولي قرآن بالاترين آن است از جمع معجزات ديگر پيامبر(ص) شق القمر، معراج پيامبر، تسبيح گفتن، سنگريزه در دست حضرت و ناله ي ستون حنانه از فراق حضرت است. خود قرآن هم تنها از نظر فصاحت و بلاغت معجزه نيست بلکه از هر بعدي دقت شود معجزه است که در اينجا به طور اختصار جنبه هاي اعجاز قرآن را بيان مي کنيم.
منبع: نشريه فكر و نظر شماره 2-3